غمگین چو پاییزم...

امیر حالم اصلا خوب نیست دیوونه.........داره برف میباره و من یاد اولین برف امسال افتادم که از رو ذوق کردن بهت اس دادم و تو هم گفتی امیدوارم همیشه مذقوق باشی... یادته ازت خواستم فردای اون روز جایی نری چون واقعا میترسیدم که یه وقت سر بخوری  و اتفاقی برات بیوفته..... همیشه از برف ذوق میکردم ولی وقتی قرار بود برای تولدم بریم بیرون ولی برف اومد و حالمونو گرفت دیگه از برف بدم اومد الانم نیستی ببینی جای ذوق یه دنیا دلم گرفته...... یادته یه روز هی بهت اصرار کردم باید بگی دوسم داری وگرنه امتحانمو خراب میکنم و تو هم ده بار برام نوشتی دوسم داری ولی من گفتم باید بشنوم و تو هم گفتی الان نه شنیدنم به موقعش ولی از اون روز به بعد دیگه هیچوقت نه شنیدم و نه خوندم که تو بهم این جملرو گفته باشی.......

روزای آخری که با هم بودیم ازت پرسیدم مگه تو دوسم نداری تو هم گفتی دوست داشتن شرط لازمه ولی کافی نیست...... ولی من الان باورم نمیشه که دوسم داشتی..... آخه این چه جور دوست داشتنیه که میدونی و مطمعنی دارم میسوزم و ذره ذره آب میشم ولی دس روی دس گذاشتی و هیچی برات اهمیت نداره..... امیرم داره نفسم میگیره........

یادته همون روزایی که با هم بودیم و حرفی از جداییمون نبود من همش میترسیدم که تو تعطیلات عید دیگه نتونی بیای اینجا و من نبینمت و دلم مث همیشه تنگت شه.... یادته من گفتم به عید فک میکنم و تو هم گفتی به تابستون.............

اون روزا چی شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ یادته به هم قول دادیم که مال هم باشیم؟؟ نه نه فک نکنم چیزی بخاطرت باشه........ تو له شدنمو دیدی و میدونی بدون تو عذاب میکشم ولی عین خیالتم نیست....... الان فقط دلم میخواد بدونم کدوم یکی از رفتارامو نپسندیدی و تویی که میگفتی آدمارو توی چن جلسه که باهاشون برخورد میکنی خوب خوب میشناسی پس چرا همون روزای اول حرفی نزدی چرا بعد چن ماه به این نتیجه رسیدی؟.......... میترسم امیر میترسم......

خداجونم عید داره از راه میرسه ولی من برخلاف سالای قبل هیچ ذوقی ندارم حتی کارای اولیه که همه برای اومدن عید میکنن من نکردم و خودمو دیگه کلا بیخیال شدم.... خدایا من  بجای عیدی اونو میخوام ازت........ خدایا چرا امیرو تو مسیر زندگیم قرار دادی؟ خدایا خودت به فریادم برس..................

 

منو به غمام سپردی ، همه آرزومو بردی
همه جا اسمتو بردم ، یه بار اسممو نبردی
واسه ی شب زمستون ، همه هیزمو سوزوندی
واسه ی پنجره ی کور ، توی خونمون نموندی

نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته
تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته
نفس کشیدن سخته ، تو رو ندیدن سخته
تو پیچ و تاب عاشقی ، به تو رسیدن سخته

یه وقت بده به چشمات ، نگاه کنه به چشمم
شاید که برق نگات ، بشکنه این طلسمم
یه وقت بده به چشمات ، نگاه کنه به چشمم
شاید که برق نگات ، بشکنه این طلسمم

alt

گفت: میای باهم بازی کنیم؟

گفتم: چه بازی ای؟

گفت: یک بازی جدید، میای؟

گفتم: من بلد نیستم، قول میدی کمکم کنی؟

گفت: قول، تا آخرش پشتتم..

بازی شروع شد...

اون شروعش کردم..

1سنگ انداخت، خورد به پام..

گفت: حواسم نبود، ببخشید..

باز سنگ انداخت و باز خورد به پام... و باز.....

تا جایی دیگه پاهام توان راه رفتن نداشت..

گفت: بازی تمومه.. تو بازی بلد نیستی..

گفتم: باشه.. کمکم میکنی بلند بشم؟ میخوام راه برم..

گفت: راه رفتنتم مثل بازیت شده.. وقت ندارم..



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در شنبه 27 اسفند 1390برچسب:,ساعت 13:47 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com