غمگین چو پاییزم...

يه وقــــتایی که دلت گـرفته ؛
بغض داری ،
آروم نـیستی !
دلت بـــراش تـنگ شده ....
حـوصله ی هـیـچـکسو نـداری !
به یــاد لحظه ای بیفت کـه...


اون هــمه ی بی قـراری هــای تـو رو دیـــد؛
امــا ....
چـشمـاشـو بست و رفــت ... !!!
 
 
 
ای کـــــــــاش ...
کسانـی که دلتنگشـان میشویــم ...
لـیـاقـت ایـــن دلتــــنــگی را داشتــــه باشنـــــد !
 
 
بی احساس ترین های امروز،احساسی ترین آدم های دیروزند..!!
 
 

نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:5 توسط دیوونه| |

 

از همه دوستام جداٌ عذرخواهی میکنم،ی مدت اصلا نمیتونم سر بزنم بهتون،ممنون ک فراموشم نکردید

 

 

 

یه مدتی ننوشتم چون کلا در گیر بودم و وقتی هم ک مینوشتم دلم بیشتر براش تنگ میشد و دلم میخواست کنارم باشه و این حرفارو بهش بگم... این مدت متوجه ی سری چیزا شدم ک دیگه به امیر اطمینان کامل ندارم و مث سابق برام نیس... شاید از نظر خیلیا من اصلا روشن فکر نیستم و زیادی حساسم ولی من همینم و اصلنم دلم نمیخواد نسبت ب کسی ک دوسش دارم بی تفاوت باشم و ارتباطش با بقیه و خودمونی حرفیدنش با بقیه دخترا و ..... برام یه امر عادی باشه........ در واقع اگه روشنفکر بودن به سیبزمینی بودنه من ترجیح میدم از دنیا عقب بمونم... خیلی پرم از دس امیر... حتی دیگه دس و دلم نمیگیره بنویسم امیرمن یا تپلی من.... دلیلشم بخاطر ی سری چیزاییه ک ازش انتظار نداشتم ولی دیدم... من امیرو بخاطر پاک بودنش میخواستم ولی انگار داره بهم ثابت میکنه فرقی با بقیه نداره... و این برام مث کابوس میمونه و کلا دارم احساسمو از دست میدم و دچار مرگ روحم میشم چون امیرو قسمتی از وجودم میدونم....... خیلی دلم میخواد همینجا براش بنویسم حس و حالمو ولی چون حالم بدتر میشه ترجیح میدم ننویسم.....

لطفا برام دعا کنید،اوضاع جالبی ندارم....

خدایـــــــــا.................................

 

 

نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:56 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com