غمگین چو پاییزم...

 

از همه دوستام جداٌ عذرخواهی میکنم،ی مدت اصلا نمیتونم سر بزنم بهتون،ممنون ک فراموشم نکردید

 

 

 

یه مدتی ننوشتم چون کلا در گیر بودم و وقتی هم ک مینوشتم دلم بیشتر براش تنگ میشد و دلم میخواست کنارم باشه و این حرفارو بهش بگم... این مدت متوجه ی سری چیزا شدم ک دیگه به امیر اطمینان کامل ندارم و مث سابق برام نیس... شاید از نظر خیلیا من اصلا روشن فکر نیستم و زیادی حساسم ولی من همینم و اصلنم دلم نمیخواد نسبت ب کسی ک دوسش دارم بی تفاوت باشم و ارتباطش با بقیه و خودمونی حرفیدنش با بقیه دخترا و ..... برام یه امر عادی باشه........ در واقع اگه روشنفکر بودن به سیبزمینی بودنه من ترجیح میدم از دنیا عقب بمونم... خیلی پرم از دس امیر... حتی دیگه دس و دلم نمیگیره بنویسم امیرمن یا تپلی من.... دلیلشم بخاطر ی سری چیزاییه ک ازش انتظار نداشتم ولی دیدم... من امیرو بخاطر پاک بودنش میخواستم ولی انگار داره بهم ثابت میکنه فرقی با بقیه نداره... و این برام مث کابوس میمونه و کلا دارم احساسمو از دست میدم و دچار مرگ روحم میشم چون امیرو قسمتی از وجودم میدونم....... خیلی دلم میخواد همینجا براش بنویسم حس و حالمو ولی چون حالم بدتر میشه ترجیح میدم ننویسم.....

لطفا برام دعا کنید،اوضاع جالبی ندارم....

خدایـــــــــا.................................

 

 



نظرات شما عزیزان:

fall in love
ساعت23:18---27 آبان 1391
در دلم آرزوی آمدنت میمیرد؟رفته ای اینک اما آیا باز برمیگردی؟چه آرزوی محالی!خنده ام میگیرد.

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 26 شهريور 1391برچسب:,ساعت 1:56 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com