غمگین چو پاییزم...

طاقت بيار طاقت بيار     تو اين روزاي انتظار

طاقت بيار طاقت بيار      تو سردي شباي تار 

طاقت بيار و قلبتو       به دست تنهايي نده

فانوس چشماتو ببر      به اين شباي غمزده 

روزاي خوبو جا نذار      تو سختي هاي روزگار

به خاطر منم شده       طاقت بيار طاقت بيار 

زمزمه ي رسيدنه      پشت سكوت جاده ها

چندتا قدم مونده فقط          به خاطر خدا بيا 

خسته اي، كوله بارتو      رو شونه هاي من بذار

راه زيادي اومديم         طاقت بيار طاقت بيار 

نگو شكستي ،نگو بريدي        منم مث تو، دلم گرفته

بايد بموني طاقت بياري      تو روزگاري ،كه غم گرفته

 

9myvx2ga2brxysibo4.jpg

تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم...

نوشته شده در شنبه 29 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:23 توسط دیوونه| |

غریبه ممنون از نظرت،ولی نمیتونم حسی که به اون دارمو وصف کنم برات،خلاصش اینه که دوس دارم تمام غم ها و مشکلاتش بیاد برا من و هر چی خوشی و سلامتیه برای اون باشه،حاضرم براش بمیرم و این فقط در حد یه حرف نیست چون خودمم از دسته آدمایی بودم که همیشه به این جمله ها میخندیدم... ازم خواستی یکم فکر کنم ولی من شب و روز دارم فک میکنم و نتیجه اینه که نمیتونم همچین شخصیرو دوسش نداشته باشم بعبارتی دوسش دارم فارغ از داشتنش میدونم دیوونگیه ولی زیباست... میخوام بسوزم ولی فقط به یاد عزیزم...

امروز کلی اس اماده کرده بودم که یکیشو که مناسبتره براش بفرستم ولی چون نمیخوام مانع بشم که فراموشم کنه بزور جلوی خودمو گرفتم تا امروزو به عزیزم تبریک نگم،روز سختی بود برام...

امیدوارم هرجا و با هرکسی که هست خوشبخت و سربلند باشه...

 

دلتنگی یعنی تمام لحظه هایی که بی تو میگذره جونــــــم ..

 

سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد

 

عشق اینبار به دیوانه شدن می ارزد

گرچه خاکسترم و همسفر باد ولی

جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد

تیشه بر ریشه ی قصری که در آن شیرین نیست

بیستون بی تو به ویرانه شدن می ارزد

یوسفم سینه ی من پیرهن پاره ی من

ننگ این قصه به افسانه شدن می ارزد

خاک خامم عطش آتش و می در دل من

بزن آتش که به پیمانه شدن می ارزد

شانه ام زیر غم عالم و آدم اما

یک نفس زیر سرت شانه شدن می ارزد

همه ی درد م این است......یـک نـفـر در زنـدگی  مـن هـست...کـه  کنارم نیـسـت  ...

 

 هر چند نمی‌دانم خواب‌هایت را با که شریک می‌شوی اما هنوز ، شریک تمام بی‌خوابی‌های من، تویی ...
نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:18 توسط دیوونه| |

:valentine

v           victor of love

a                 adoring u

l                      love  u

e        every thing 4u

n                   need  u

t            thinking of u

i                     i miss u

n          nothing but u

نوشته شده در دو شنبه 24 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:52 توسط دیوونه| |

تو کجایی سهراب ؟

 

آب را گل کردند

 چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...

وای سهراب کجایی آخر ؟ ...

زخم ها بر دل عاشق کردند

 خون به چشمان شقایق کردند ...

تو کجایی سهراب ؟

 که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،

 همه جا سایه ی دیوار زدند ...

ای سهراب کجایی که ببينی حالا دل خوش مثقالی است! ....

دل خوش سيری چند ؟

 صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!

قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!؟

خدا ما رو برای هم نمی ‏خواست
فقط می ‏خواست هم رو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه ی ما ، مال ما نیست
فقط خواست نیمه ‏مون رو دیده باشیم
تموم لحظه‏ های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی ‏خواست
خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود
 
چه سخته مال هم باشیم و بی هم
می ‏بینم می ری و می ‏بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من
نه می شه زنده باشم ، نه بمیرم
نمی گم دلخور از تقدیرم اما
تو می دونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می ‏رسیدیم
داره رو دست ما می ‏میره این عشق
تموم لحظه‏ های این تب تلخ
خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی ‏خواست
خودت دیدی دعامون بی ‏اثر بود

 

با قلب پاكت از خدا بخواه صبرم بده


 

                                 هنوز نرفتي از پيشم دوريت داره زجرم ميده

نوشته شده در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,ساعت 12:3 توسط دیوونه| |

دلم برات تنگیده بدجوربی معرفت تو که میدونی چقد نگرانت میشم تو که میدونی نمیتونم ازت بی خبر بمونم پس چرا داری یه خبری از خودت بهم نمیدی تا خیالم راحت شه... کاش میشد از طریق یکی از دوستای نزدیکت هر روز خبری ازت میگرفتم... هر روز یه دنیا حرف دارم که برات بگم ولی همش با عکسات میحرفم و ...

دوستت دارم،اینو درک کن...

 

باز هم سرم را به طرف آسمان می گیرم

و اسمت را صدا می زنم

باز هم اشک هایم راه گونه هایم را در پیش می گیرد

باز هم صدای هق هق گریه ام بلند می شود

باز هم خدا را صدا می زنم

باز هم چشمان پر از اشکم را به عکست می دوزم

باز هم بر عکست بوسه می زنم

باز هم عکست را بغل می گیرم

باز هم باران می بارد

باز هم آسمان به حالم دلسوزی می کند

ولی باز هم برنخواهی گشت

نوشته شده در یک شنبه 23 بهمن 1390برچسب:,ساعت 1:34 توسط دیوونه| |

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق ديوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل ياد تو درخشيد

باغ صد خاطره خنديد

عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتيم

پرگشوديم و در آن خلوت دلخواسته گشتيم

ساعتی بر لب آن جوی نشستيم

تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان زمان رام

خوشه ي ماه فرو ريخته در آب

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ 

يادم آيد تو به من گفتی:

« از اين عشق حذر کن!

لحظه ای چند بر اين آب نظر کن

آب، آيينه عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا، که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی، چندی از اينشهر سفر کن! » 

با تو گفتم:

« حذر از اين عشق؟
ندانم

سفر از پيش تو؟

هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشست

 تو به من سنگ زدی، من نه رميدم، نه گسستم »

باز گفتم که: « تو صيادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پيش تو هرگز نتوانم، نتوانم … » 

اشکی از شاخه فرو ريخت

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگريخت

اشک در چشم تو لرزيد

ماه بر عشق تو خنديد

يادم آيد که دگر از تو جوابی نشنيدم

پای در دامن اندوه کشيدم

نگسستم، نرميدم 

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نکنی ديگر از آن کوچه گذر هم

بی تو، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم…!

 

 

چه زیباست به یــ ــادت اشــ ــکــ ریختن....

 

در تنـــهایـے تو را حـ ــس کردن....

 

مهربــ ــانم....

همچـ ــو نفـ ـــس کشیدن....تو را به خــ ــاطر میسپارم....

و همیشـ ـــه  از ته قــــــ ـــلبم میگــــویم..:

 

دوسـ ــــتــتـ ــ دارم

نوشته شده در سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:2 توسط دیوونه| |

من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

 تنهاییت برای من …

 غصه هایت برای من  …

 همه بغضها و اشکهایت برای من ..

 بخند برایم بخند

 آنقدر بلند

 تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…

 صدای همیشه خوب بودنت را

 دلم برایت تنگ شده

 پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم...

دوست دارم...

حرف‌های ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می‌کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود
آی...
ای دریغ و حسرت همیشگی
ناگهان
چقدر زود
دیر می‌شود...

دوست دارم همنفسم

نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:11 توسط دیوونه| |

همیشه..... 
 
 
 
همیشه در حالی که یه عالمه حرف بیخ گلوت
 
 
چسبیده
 
 
یه عالمه اشک توی چشماته
 
 
 
یه عالمه حسرت توی دلت تلنبار شده،
 
 
 
 
باید بگی: خب...
 
 
 
خداحافظ ... !
 
 

 

آدمهای ساده رو دوست دارم.

همان ها که بدی هیچ کس رو باور ندارن.

همون ها که برای همه لبخند دارند.

همون ها که همیشه هستند، برای همه هستند.

آدمهای ساده رو باید مثل یک تابلوی نقاشی زيبا ساعتها تماشا کرد؛ عمرشون کوتاه ست.

چون بعضي ها كه نميخوان با اين خصلت زيبا آشنا باشن با خيال زرنگ بودن

یا ازشون سوء استفاده می کنن یا زمینشون میزنن یا درس ساده نبودن بهشون می دن!!!

آدم های ساده را دوست دارم...

بوی ناب “آدم” می دن...

آدم هـا می آینـد زنـدگی می کننـد می میـرنـد و می رونـد...

امـا فاجعه ی زندگی تــو آن هـنگـام آغـاز می شـود

کـه آدمی می رود امــا نـمی میـرد!!!

مـی مـــانــد...

و نبـودنـش در بـودن تـو چنـان تـه نـشیـن می شـود

کـه تـــو می میـری

در حالـی کـه زنــده ای ...!!!

 

دلم برات تنگ شده گلم

کاش زودتر از دنیا برم و راحت شم

دیروز بازم درد قلبم به سراغم اومد ولی هم زمانش بیشتر بود و هم دردش،نمیتونستم راحت نفس بکشم و گردن و دست چپم و کتفم دیگه نمیشد حرکت کنن و چشام فقط سیاهی میدید و تنها بودم و اگرم میمردم بعد چن ساعت یکی خبردار میشد..

الان یاد این شعر افتادم:

چه كسی خواهد دید
مردنم را بی تو ؟
بی تو مردم ، مردم
گاه می اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس می گوید ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسی می شنوی ، روی تو را
كاشكی می دیدم
شانه بالازدنت را
بی قید
و تكان دادن دستت كه
مهم نیست زیاد
و تكان دادن سر را كه
عجیب !‌عاقبت مرد ؟
افسوس
كاكش می دیدم
من به خود می گویم:
" چه كسی باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد ؟ "



نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت 11:52 توسط دیوونه| |

از روی عادت...
گاهی اسمش رو لبم ترانه میشه...
از روی عادت...
پاهای خسته م، هنوز در به در آواره میشه...
از روی عادت...
درددلامو به هیشکی نمیگم...
از روی عادت...
با عکسش درددل میکنم...
از روی عادت...
تو پارک خاطره ها قدم میزنم...
از روی عادت...
یادش که میفتم دلم میگیره...
از روی عادت...
هر ثانیه، به امید اینکه بهم زنگ بزنه، گوشیمو چک میکنم...
از روی عادت...
با در و دیوار خونه خلوت میکنم...
از روی عادت...
بعضی روزا به یاد اون اشک مهمون چشمام میشه...
از روی عادت...
بعضی وقتا، پشت پنجره میشینم...
از روی عادت...
روزای دلگیر...قلمو کاغذ برمیدارم و بزرگ مینویسم...
امیر مـــــــــن کجـــــاســـت...؟
 

فراموش کردن …
هنر میخواهد …
و من …
بی هنر ترین انسان عالمم …
و تو هنرمند ترین انها …


نوشته شده در دو شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:55 توسط دیوونه| |

دیشب تا صبح جفتمون on بودیم ولی حتی یه سلام نداد بهم

من چندبار خواستم pm بدم ولی جلوی خودمو گرفتم آخه میخوام بهش کمک کنم تا فراموشم کنه

فقط خدا میدونه چی توی دلم میگذره و چقدر دلم براش تنگ شده...

بعضی وقتا بهم میگفت دیوونه منم میگفم آره هستم.... دیوونه نبودم ولی گلم دیوونم

خداجونم نگهدارش باش و آرامشو به زندگیش برگردون،خداجون میخوام همیشه بخنده ولی از ته دلش نه به ظاهر...

"مثل آن است که شاهرگ احساسم را زده باشی,
بند نمی آید دوست داشتنت"

وقتی می گویم دوستت دارم شاید تصور كنی تنها چند واژه ی ساده را در كنار

 هم گذاشته ام و جمله ای را بیان كرده ام اما...

این تنها یك جمله نیست!

دنیای لبریز از رویا های سبز و سرخ!

همین جمله كوتاه ...!

 آری همین چند واژه کوتاه خود كتابیست سر شار از معنا!

دوستت دارم

یعنی بی حضور تو زندگی برایم بی معناست

 بی تو دنیای من به سردی می گراید و چشمانم بی فروغ میگردد!

یعنی قلب من منزلگاه توست و وجودم سرزمینی كه تخت پادشاهیش را تنها لایق تو می داند

یعنی می خواهم در سایه سار نگاه پر مهرت لحظه بیا سایم

 و در پهنه ی پر احساس كلامت نفسی تازه كنم .

 می خواهم در وسعت بی انتهایی قلب تو سكنی گزینم

و تا ابد تفرجگاهم آبی بی كران آسمان و سرخی شور انگیزه خورشید قلب تو باشد.

می خواهم تنها با تو زندگی كنم و در كنار تو تكیه گاهم تو باشی!

 كبوتر سپید وجود من بی حضور تو جان خواهد باخت پس با من بمان تا زنده بمانم!

در انتظار وصالی خوش!

زیرا كه زنده بودن بی حضور محبوب تنها مرگیست در بستر تنهایی و فرا ق!

همچو كوه بودم استوار قد بر افراشته بودم به بهانه سر سختی!

دم از قدرت می زدم در مقابل عاطفه چون سنگ مقاوم وبی نفوذ!

 هرآنچه پیش آمد به طعنه ی انكار پس زدم.

 وتو آمدی و چون قطرات نرم و زلال آب در من نفوذ كردی!

و آن كوه استوار در مقابل تو به زانو درآمد!

 نرم شد و غوغای درونش در آرامش نگاه پر مهر تو آرام گرفت

و دید كه بی حضور تو بی بهاست و سلام تو توان اوست!

 پس وقتی می گویم دوستت دارم

تنها یك جمله نگفته ام!

 دنیایی را به تصویر كشیده ام!

 سر زمینی را از عمق وجود خویش...!

 سر زمین دل و این كلام قلبیست كه با هر تپش خود میگوید:

"" عاشقانه دوستت دارم فرشته ی من ""

نوشته شده در شنبه 14 بهمن 1390برچسب:,ساعت 23:55 توسط دیوونه| |

خدایا چیکار کنم،قراره چی پیش بیاد! یعنی میتونم دو سال ببینمش و بی تفاوت از کنارش رد شم...؟

خدایا بعد این دو سال چی میشه؟ یعنی من ناچارم کنار کسی جز این باشم؟یعنی این که مال منه قراره مال یکی دیگه بشه؟ وای خدایا من هیچوقت به ازدواج فکر نکردم و هیچوقت نخواستم که با این ازدواج کنم ولی انگار اگه غیر این حالت باشه اون دیگه مال من نیست...خداجونم خودت میدونی هم با عقل و هم قلب دوسش دارم،خدایا نگیرش از من،بخدا طاقتشو ندارم.... بیا جونمو بگیر و خلاصم کن ولی نزار اینطوری رنج بکشم... خدایا درسته بندهء گناهکارتم ولی تو بزرگتر از این حرفایی

خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااا خودت بهتر میدونی تو دلم چی میگذره

خودت یکاری کن  دارم خفه میشم

خودمو میسپارم توی دیستای مهربون و امن خودت

به خودت توکل میکنم........

 

 

 

 

خدایا تو را غریب دیدم وغریبانه عاشقت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم

تورا وفادار دیدم و هر کجا رفتم بازگشتم

تورا گرم دیدم و در سردترین لحظه ها به سراغت آمدم

نو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟

 

خدایا من را چگونه دیدی که تنهایم نگذاشتی و در بدترین لحظه ها

به من دلگرمی دادی و مدام به من تذکر دادی که تنها نیستم؛

خدای من امروز و در این حال بیش از هر لحظه ی دیگری به وجودت

در کنارم نیازمندم تنهایم مگذار به حرمت بزرگواری خودت .

 

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:44 توسط دیوونه| |

خداجون به اندازهِ تنهاییت الان دلم گرفته، از غروب که باهاش خداحافظی کردم بغض گلومو گرفته ولی نمیتونم بشکونمش...

یبار ازم قول گرفت که حتما وقتی خواهرزادم یه سالش شد ببرم پیشش تا بغلش کنه ولی امروز بعد خداحافظی ازم خواست که مراقب خواهرزادم باشم همونجا بغضم گرفت و حتی نتونستم برگردم سمتش و دوباره ببینمش چون میترسیدیو اشکام سرازیر شن..

میخواستم بگم آخه نامرد ازم قول گرفته بودی وقتی یه سالش شد بیارمش پیشت اونوقت اینقد راحت همه چیز تموم شد..

خدایااااااااااا صبرم بده........................

نمیتونم طاقت بیارم....

فقط خودت میدونی بیشتر از خودم دوسش داشتم و وجودشو برای خودم میخواستم....

صبرم بده....

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 22:19 توسط دیوونه| |

 

 

 

 

 

خداحافظ همین حالا ، همین حالا که من تنـــــهام
خداحافظ به شرطی که بفهمی ، تر شده چشمام


خداحافظ کمی غمگیـــن بــه یاد اون همه تردید
بـــــه یاد آسمونی کـــــه منـــو از چشم تو می دید


اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت سـاده است
نه اینکه میشـــه باور کـــرد دوباره آخـــر جاده است


خداحافظ واســـه اینکـــه نبندی دل بـــه رویــاها
بدونــی بی تـــو و بـــا تـــــو همینه رســم این دنیـا


خداحافظ ... خداحافظ ... همین حالا
!

 

 

تو را می‌سپارم به مینای مهتاب
تو را می‌سپارم به دامان دریا
اگر شب نشینم اگر شب شکسته
تو را می‌سپارم به رویای فردا

به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد
به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد
اگر چشمه واژه از غم نخشکد
اگر روزگار این صدا را نگیرد

خداحافظ ای برگ و بار دل من
خداحافظ ای سایه‌سار همیشه
اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم
خداحافظ ای نوبهار همیشه

 

 

 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 11 بهمن 1390برچسب:,ساعت 19:28 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com