غمگین چو پاییزم...

اون هفته ساعت  5:41 دیدمش و امسال  آخرین بار همون وقت بود که فقط و فقط چن ثانیه دیدمش و قلبمو کند و با خودش برد....... خیلی دلم میخواد فردا عیدو بهش تبریک بگم ولی نمیتونم این کارو کنم و از خدا میخوام که اون یه تبریک بهم بگه.... ولی خدای من خودت یه معجزه ای بکن...... آخرین عید عیدقربان بود که بهم تبریک گفت و منم یه بعبعی براش فرستادم و تبریک گفتم و بعدشم که شب یلدا بود که من بهش تبریک گفتم و اونم یه قلب فرستاد که توش نوشته شده بود یلدات مبارک.......... و یه اس دیگه هم داد که: تو دلداری چو من دیوونه داری،تو مجنونی چو من بی خونه داری،شب یلدا مرا دعوت کن ای دوست اگر در یخچالت هندوونه داری........................................

وای خدای من آخه با این همه خاطرات چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟ کاش فق یبار ازش یه بی هدبی و بی شخصیتی و رفتار بد دیده بودم تا الان با یادآوری چیزای بدش ازش دل بکنم ولی خودت که شاهد بودی چقدر این عزیزم پاک و مودب بود......... خدایا میدونم گناه کارم ولی تو بزرگی پس خدایااااااااااا تو که میدونی کنار کی به آرامش میرسم و کنارش خوشبختم پس به خداییت قسمت میدم که با دستای خودت و به صلاح خودت مارو به هم برسون.... خدایا خودت میدونی نسبت به بقیه پسرا بجز اون چندشم میشه....... خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا.....................

امیرم برات سال خوبی آرزو میکنم و امیدوارم هیچکدوم از آرزوهات آرزو نمونه و منم جزیی از این آرزوهات باشم...................................

دوست دارم عزیزم



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:33 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com