غمگین چو پاییزم...
امروزم تو دانشگاه دیدمش.... تو حیاط نشسته بودم که یهو تا دیدمش رفتم پشت دانشگاه که نبینمش چون وقتی میبینمش فشارم میوفته و بی حس میشم...... بعدش که منو دوستم داشتیم میرفتیم کلاس یهو تو حیاط دیدمش و که داشت با دوستش صحبت میکرد دوسش که منو دید سلام و احوالپرسی کردیم ولی آقا امیر حتی برنگشت یه سلام بگه... بعد کلاسامم که با دوستم تو ماشین نشسته بودیم اون حواسش به ما نبود و با دوستاش خداحافظی کرد و وقتی داشت میومد این سمت خیابون یه دل سیر نگاش کردم ولی یهو متوجه شد و تا منو دید دو بار دیگه برگشت سمتم و چن ثانیه چشم تو چشم شدیم و من که دست دوستمو گرفته بودم بدون اینکه متوجه بشم اونقد فشارش داده بودم که بیچاره نزدیک بوده صداش در بیاد.......... اومدم خونه کسی نبود منم چون ایام فاطمیست روضه و مداحی گذاشتم و چن ساعت یه دل سیر گریه کردم.......
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |