غمگین چو پاییزم...

تازه از خواب بیدار شدم و کاش هرگز از این خوابی که دیدم بیدار نمیشدم... میخوام خوابمو تعریف کنم برات....

یادته درمورد یه زیارتگاه که بالای یه کوه هس بهت گفته بودم و گفته بودم که دلم میخواد بعد مرگم اونجا دفنم کنن و وقتی گفتم تو گفتی که دلت گرفت و خواستی دیگه ادامه ندم؟ بگذریم دیشب خواب دیدم تو اون زیارتگاهم که تو اس دادی و با خونوادت اومده بودی خونه مامانبزرگم انگار خونوادمون با هم دوس بودن... وقتی دیدم که اومدین و تو هم بهم اس دادی همونجا کلی خدارو شکر کردم... بعدش انگار گوشیمو گم کرده بودم و داشتم پشت خونه مامانبزرگم اینا دنبالش میگشتم که یهو مث اون روزی که تو سینما بهم خوردیم خوردم بهت و و همونجا یکم حرف زدیم و بعدش یهو از خواب پریدم...................

تو که نمیدونی الان چه حالی دارم...... میخوامت کاش میفهمیدی مرز خواستنم تا به کجاست.............

خدا جونم مرسی که بهم امید میدی...... دوستت دارم خداجون منو به حال خودم رها نکن.........



نظرات شما عزیزان:

مینا
ساعت16:17---29 ارديبهشت 1391
ایشالله اگه صلاحته دوباره همه چی جور شه.



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در جمعه 25 فروردين 1391برچسب:,ساعت 10:58 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com