غمگین چو پاییزم...
تنهایـــــــــــــــی شاخه درختی است پشت پنجره ام گاهی لباس برگ می پوشد گاهی لباسی از برف ...!! میان ماندن و نماندن متنفرم از روزهایی که خودم هم نمی دانم دردم چیست ....!!!! گاهـــــــــــــی آنچنان مزخرف می شــــــوم که برای دیگـــــــــران قابل درک نیستـــم حتی عزیــــــــــزترین کســـــــــم را از خــــــــــــودم می رانم اما در آن لحظه در دلــــــــــم آرزو دارم او بگـــــــــوید: « می دانم دســــــت خودت نیست، درکــــــــت می کنم»
نظرات شما عزیزان:
فاصله تنها یک حرف ساده بود
از قول من
به باران بی امان بگو :
دل اگر دل باشد ،
آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد...
آتشکده عشق تو از آن من است
آن روز که لحظه وداع من و توست
آن شوم ترین لحظه پایان من است
به من هم یه سری بزن
بعضی وقتا آدم لال میشود
حرف دارد ولی کلمه نیست
Power By:
LoxBlog.Com |