غمگین چو پاییزم...

باران که می بارد همه چیز تازه می شود

حتی داغ نبودنِ تو . . .

 

قول داده ام...

گاهـــــــی

هر از گاهـــــی

فانـــــوس یادت را

میان این کوچه های بی چراغ و بی چلچلـــــــه، روشن کنم

خیالت راحــــــت! من همان منـــــم؛

هنوز هم در ین شبهای بی خواب و بی خاطـــــره

میان این کوچه های تاریک پرسه میزنم..

اما به هیچ ستاره‌ی دیگری سلام نخواهــــــم کرد...

 

 

دیروز دیدمش... البته کلا 6 ثانیه هم نتونستم سمتی ک هست رو نگاه کنم... اون لحظه دلم میخواست زمان رو برای همه بجز خودم نگه دارم و روزها کنار امیرم بشینم و کلی قربون صدقش برم و تمام گلایهامو بگم بهش... یکم موهاش بلندتر از قبل شده بود و کمی هم ریش... حس کردم ک اوضاعش خیلی بدتر از همیشت.... چقد دلم میخواست این جور روزا کنارش باشم... آخ الهی بمیرم و نبینم هیچکدوم از عزیزام دچار مشکل و ناراحتی شدن....

دارم میبینم ک مث شمع داره آب میشه به خودم لعنت میفرستم وقتی کاری نمیتونم براش انجام بدم اگه کنارش بودم باهاش صحبت و همدردی میکردم ولی خودش این حقو ازم گرفته و من کاری ازم ساخته نیست بجز دعا کردن ...

خداجونم مرسی ک باعث شدی دیروز ببینمش بعد 25 روز...

خدایـــــــــــا چرا امیرم باید این همه عذاب بکشه!! دیگه چیزی ازش نمونده... داغون شده آخه... دیگه کاسه صبرش لبریز شده و کم آورده... خدایا تو همین روز عزیز به عزیزترینات قسمت میدم ک مشکلاتشو با دستای خودت حل کنی ...

خداجونم امیرمو میخوام خب...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 29 خرداد 1391برچسب:,ساعت 22:24 توسط دیوونه| |


Power By: LoxBlog.Com