غمگین چو پاییزم...

 

مست مرگم خدا تلافی کن،اتفاقا تو می شوی خوابم

در هوای سکوت دلمرده،از غم دوریت نمی خوابم

فکر اینکه کنارمی هرروز،فکر اینکه به یادمی هر بار

هی نگاهم به در که می آیی،باز دلشوره باز بی تابم

دلخورم از خدا نمی دانم،بعد عمری مرا نمی فهمد

مثل دیوار روبه رویم که،بشکند هی دوباره در قابم

فصل آخر غرور بیجابود،انتهایش همین که می میرم

حس سودای مرگ در پیش،جام و جرعه که می کند نابم

می پرد چشم و میزند رعدی،باد می آید و کمی باران

در هوای سکوت دلمرده،از غم دوریت نمی خوابم

مست مرگم خدا تلافی کن،اتفاقا تو می شوی خوابم

در هوای سکوت دلمرده،از غم دوریت نمی خوابم

فکر اینکه کنارمی هرروز،فکر اینکه به یادمی هر بار

هی نگاهم به در که می آیی،باز دلشوره باز بی تابم

دلخورم از خدا نمی دانم،بعد عمری مرا نمی فهمد

مثل دیوار روبه رویم که،بشکند هی دوباره در قابم

فصل آخر غرور بیجابود،انتهایش همین که می میرم

حس سودای مرگ در پیش،جام و جرعه که می کند نابم

می پرد چشم و میزند رعدی،باد می آید و کمی باران

در هوای سکوت دلمرده،از غم دوریت نمی خوابم

نوشته شده در 18 تير 1392برچسب:اتفاق,مرگ,سودایی,ساعت 12:34 توسط | |


Power By: LoxBlog.Com